آنقدر گریستم تا اشکها تمام شد !
آنقدر نماز گزاردم تا شمع ها آب شد
آنقدر رکوع کردم تا توانم تهی شد
با تو از محمد (ص)پرسیدم
و از مسیح
ای معطر از بوی پیامبران !
ای نزدیکترین پل
میان زمین و آسمان !
ای قدس ، ای گلدسته ی ادیان !
تو دخترک قشنگی هستی که انگشتانش سوخته
و چشمانش برافروخته
ای واحه ی سبز
که روزی پیامبر از آن گذر کرد،
خیابانهایت اندوهگین
و گلدسته هایت غمگین است .
ای قدس !
ای زیبایی محاصره شده در سیاهی !
ناقوسهای کلیسای” قیامت” راچه کسی می نوازد
بامداد یکشنبه ها ؟!
برای کودکان چه کسی هدیه می آورد
در شب میلاد ؟!
ای شهر اندوه !
ای اشکِ درشت
که برپلک ها می درخشی!
ای مروارید ادیان !
از دیوارهایت ، خونها را که می شوید ؟
انجیل را که نجات می دهد
و قرآن را ؟!
کیست که مسیح را نجات دهد
از دست قاتلان ؟
کیست ناجی انسان ؟!
شهر من ! ای محبوب !
فردا ، فردا ، لیموها شکوفه می دهند
و خوشه ها و زیتون ها شادی می کنند .
چشم ها می خندند
و کبوتران مهاجر
تا بام های پاک تو باز می گردند
کودکان برای بازی باز می آیند
و پدران و پسران بر تپه های سبز
همدیگر را در آغوش می گیرند
ای میهن من!
ای فلات صلح و زیتون !
*نزارقبانی
*ترجمه یدالله گودرزی(شهاب)
با دمپایی ابری ماه...برچسب : نویسنده : carmanepooyan8 بازدید : 156