بخوان
اي قناري ترين پرنده !
در هجومِ حنجره هاي ناروا
اي صداي شفاف
در هزارتوهاي مكنده ي تاريك
مي شنومَت
ازپشت آوازهاي معطر
ازپشت فريادهاي بي صدا
ازپشت پروازهاي پرپر
مي گذري درباد
مي گذري با باد
با پيراهني از ابر
و شالي از رنگين كمان
و در تلاقي نگاههايت
آذرخش و باران آفريده مي شوند
اي مسيح كوچك !
هنگام كه در گلهاي شيپوري مي دمي
ومرا و همگان را بر مي انگيزاني
هيچ مي داني
در كدامين سمتِ اين شبِ تلخ
مر گ را بايد زيست
و زيستن را گريست؟!
اي درخت ترين سبز
در عبور سالهاي خاكستر !
گيسوانت را مي تكاني
و ستارگان از ميلِ شكوهمندِ سقوط سرشار مي شوند
شب مشبك مي شود
ماه بر مي آيد
و تو مي شكفي در همه چيز
دوست دارمت اي غريبه ي ناچار
در سياره سرگرداني
بي تو در اين عصر عسرت و حسرت
زندگي- اين خسارت مداوم را –
به كه پناه مي آورم؟!
حضورت جبران اين خسران بزرگ است
بمان !
اي دريا ترين اندوه
و اي دماوندترين كوه !
دکتر یداله گودرزی